دیوانه باران زده!
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی.....
گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را
هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده!!
+ نوشته شده در جمعه هشتم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 14:29 توسط باران
|